تو یه مهمونی نشسته بودیم، جمعی از مسئولین شهر بودن
یه عضو موثر بنیاد شهید، عضو شهرداری و یه قاضی موجه ملبس.
بعد شستن ظرفهای افطار که اومدیم و نشستیم، متوجه شدم داره یک تنه با اونها بحث میکنه و استدلال میاره.
من که از حرفهای دوستانه خانمها چیزی عایدم نمیشد، شاخکهام تیز شد روی بحث اونها.
« رفته بودیم یه شهری واسه تبلیغ، ایام شهادت امام حسن؛ بیا و ببین که چقدر شهدای این شهر رو خوب به مردم معرفی کردن چقدرر کار فرهنگی کردن در سطح شهر و ...»
مسئول بنیاد خیلی رسمی و بدون احساس داشت گوش میداد
با هیجان توأم با دلسوزی زیاد گفت: « ما کم شهید داریم تو این شهر؟! چرا هیچکس سراغ خانواده شون نمیره؟ کم رزمنده داریم؟ چرا حتی تو قشر مذهبی هم شناخته شده نیستن؟! اینها تقصیر کیه؟ »
از ته دلم شجاعتش رو تحسین کردم. « آفرین! بگو! »
مسئول بنیاد زورش اومد، با مغالطه سعی کرد خودش رو تبرئه کنه. « مقصرش جوون هایی هستن که میرن تهران درس بخونن ولی دیگه برنمیگردن.»
با احترام کامل کنایه رو جوید ، هضم کرد، بحث رو دور داد و چرخوند سمت خود فرد: « منِ جوون که سالی چند بار دارم میام، هستم، اما اون ارگانی که بودجه داره،وظیفه داره، بخاطر همین قضیه ایجاد شده، ن
باید سهم بیشتری نداره؟! نباید تلاشش و مسئولیت پذیریش بیشتر باشه؟! »
سکوت و بازی کردن با میوه، یعنی حرفت رو میپذیرم ولی برام سخته چیزی بگم.
بحث رو کشوند به قاری ها، به استعدادهای قرآنی شهر و دوباره افراد رو وارد بازی کرد.
قصدش ضایع کردن نبود، قصدش این بود حرف های یه عالمه دلسوز شهر رو که به جایی نرسیده، به اینها برسونه.
تا رسید به بحث هیئت بزرگ شهر، که اکثر جوونها رو جذب کرده اما جا نداره! مکان ثابت نداره پیاده روی اربعین...
ما را در سایت پیاده روی اربعین دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 7misaq213d بازدید : 64 تاريخ : شنبه 2 ارديبهشت 1402 ساعت: 21:17